نشانه های قحطی در ایران!
شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۲۵ ق.ظ
اوایل دهه شصت نوجوانی بیش نبودم، اما خوب به خاطر دارم آن روزهایی را که تنها شامپوی موجود، شامپوی خمره ای زرد رنگ داروگر بود...
سس مایونز کالایی لوکس به حساب می آمد و پفک نمکی و ویفر شکلاتی یام یام تنها دلخوشی کودکی بود...
نبود پتو در بازار، خانواده ی تازه عروسان را برای تهیه جهیزیه به دردسر می انداخت!
اما این از همه بدتر است که پوشیدن کفش آدیداس یک رویا باشد؟!
همسایه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهربانی بود، خب درد هم بود...
تازه آن را هم باید از مسجد محل تهیه می کردیم و اگر شانس یارمان بود و از همان شامپوها یک عدد صورتی رنگش که رایحه سیب داشت گیرمان می آمد، حسابی کیف می کردیم!
سس مایونز کالایی لوکس به حساب می آمد و پفک نمکی و ویفر شکلاتی یام یام تنها دلخوشی کودکی بود...
صف های طولانی در نیمه شب سرد زمستان برای 20 لیتر نفت! یک معضل تمام نشدنی...
بگو مگوها سر کپسول گاز که با کامیون در محله ها توزیع می شد
خالی کردن گازوئیل با ترس و لرز در نیمه های شب... روغن، برنج و پودر لباسشویی جیره بندی بود
نبود پتو در بازار، خانواده ی تازه عروسان را برای تهیه جهیزیه به دردسر می انداخت!
اما این از همه بدتر است که پوشیدن کفش آدیداس یک رویا باشد؟!
همه اینها بود؛ بمب و موشک و شهید هم بود و...
ولکن کسی از قحطی صحبت نمی کرد!
یادم هست با تمام فشارهای اقتصادی، وقتی وانت ارتشی برای جمع آوری کمک های مردمی وارد کوچه می شد،بسته های مواد غذایی و لباس و پتو از تمام خانه ها سرازیر بود...همسایه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهربانی بود، خب درد هم بود...
و اما امروز...
امروز فروشگاه های مملو از اجناس لوکس خارجی در هر محله و گوشه کناری به چشم می خورند تا هرچه بخواهید یا نخواهید در آنجا بیابید...
از انواع شکلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوی خارجی؛ از لباس و لوازم آرایش تا موبایل و تبلت؛ از داروهای لاغری تا صندلی های ماساژور؛ از نوشابه انرژی زا تا بستنی با روکش طلا؛ از شیر مرغ تا...
برایمان مهم نیست ولی از گران شدن ادکلن مورد علاقه مان سخت پرخاشگر و نگرانیم!
می شود کتاب ها نوشت از این همه سرخوشی و بی دردی...
از انواع شکلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوی خارجی؛ از لباس و لوازم آرایش تا موبایل و تبلت؛ از داروهای لاغری تا صندلی های ماساژور؛ از نوشابه انرژی زا تا بستنی با روکش طلا؛ از شیر مرغ تا...
امروز آدمیان با تن های فربه و تکیه زده بر صندلی های نرم اتومبیل هایشان، از شنیدن کلمه قحطی به لرزه می افتند! برای اینکه مبادا تی شرت بنتن گیرشان نیاید! مبادا زیتون مدیترانه ای نایاب شود! مبادا...
ورشکسته شدن انتشارات، بی سوادی استاد و دانشجوها، عقب افتادگی فرهنگی و هنری، تعطیلی مراکز ادبی و ...
برایمان مهم نیست ولی از گران شدن ادکلن مورد علاقه مان سخت پرخاشگر و نگرانیم!
می شود کتاب ها نوشت از این همه سرخوشی و بی دردی...
قحطی امروز قحطی انسانیت است قحطى اخلاق...
قحطی همدلی،رأفت وعشق به خدا...
چرا که متاسفانه اشتهایمان برای مصرف، تجمل، پُز دادن و له کردن دیگران سیری ناپذیر شده است... آه که اگر این چنین باشد؛
باید با لیبرالهایِ حریص محشور شویم
نه حسینِ فاطمه(علیه السلام)
کاش قدری به خود بیاییم...با تشکر از دوست عزیزم مهدی شجری