عطش نکته اول
باب اول
الم ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین الذین یومنون بالغیب
این قرآن فقط هدایت گر متقین است همان کسانی که ایمان به غیب دارند
امام خمینی(ره):
معرفت به نفس نردبان راهیابی به آسمان معارف و حقایق است
« مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة ص 32 »
علامه طباطبائی(ره):
اولین غیبی که ای هرکس باید مشخص شود معرفت و شناخت خود است
نکته اول
تو تنها این بدن نیستی
انسان یک « من » دارد و یک « تن » که حقیقت او همان « من » یا « نفس » اوست و همه ادراکات مخصوص و مربوط به « من » اوست
هنگامی که به انسان توصیه میشود باید خود را بشناسد ممکن است در ابتدا تصور کند «تن» او، همان «منِ» اوست و خودشناسی را در شناخت تن و عکسالعملهایی که تن از خود نشان میدهد، محدود کند.[1] اما وقتی انسان در موضوع تأمل بیشتری نمود متوجه میشود گاهی میتواند «خود»ش باشد و خود را نیز درک کند، ولی بدون «تن». انسان بدون هیچ برهان و استدلال، خود را حس میکند و دست و پایش را عین خود نمیداند،بدن انسان ابزار کمال است ولی در حقیقت انسان تاثیری ندارد . برای فهمیدن این موضوع به راه های زیر توجه کنید:
اما قسمت اول ( حقیقت انسان همان نفس اوست )[2] :
1- خواب
هنگامی که انسان می خوابد و خوابی می بیند صبح که از خواب بیدارمی شود میگوید: «خودم خواب دیدم». هر کسی خواب را به خودش نسبت می دهد ، نه به کس دیگری . مثلاً خواب میبیند از این طرف خیابان به آن طرف خیابان میرود ناگهان ماشینی به او میزند. او از ترس فریادی میزند و از صدای فریادش بیدار میشود میبیند تن او در این مدّت در رختخواب بوده است. خوشحال می شود که خواب دیده، دقیقاً احساسش این است که خودش همان کسی است که در خیابان بود و این نشان میدهد:
اولاً: «خود یا منِ» انسان غیر از«تن» انسان است. زیرا می گوید «خودم » خواب دیدم وخودش را هم بدون آنکه در رختخواب باشد «خودش» می دانست.
ثانیاً: اصل انسان همان مَنِ انسان است که بدون تن هم میتواند موجود باشد، و به همین جهت انسان بدون «تناش» باز هم «خودش» است!
طبق این بیان می توان اثبات کرد که هر انسانی از یک بدن برخوردار است و از یک نفس
2- ثابت بودن شخصیت( با دو بیان )
بیان اول : اگر شخصیت یا من انسان وابسته به جسم او باشد باید این من در دوران عمر بارها عوض شده و به شخص دیگری تبدیل شده باشد چرا که این جسم در طول عمر هر شخصی دهها بار عوض می شود در حالی که هر کسی در سن مثلا 40 سالگی میداند وپیش خود می یابد که همان انسان دوران مثلا 15 سالگی و 20 سالگی است
بیان دوم : وقتی عضوی از بدن انسان کم می شود انسان احساس نمی کند که من او کم شده است مثلا اگر کسی دو دستش قطع شده باشد و یا پا نداشته باشد این طور نیست که از من او چیزی کم شده باشد و یا اینکه به جای من بگوید نیم من بلکه در همه این حالات کارهای خود را به من نسبت می دهد علت این است که با کم و زیاد شدن تن انسان حقیقت انسان تغییر نمی کند
قسمت دوم: ادراکات و احساسات ( مثل دیدن ، شنیدن، احساس درد و لذت و ....) همگی مخصوص من و نفس است نفس است که می بیند اما به وسیله چشم. نفس است که می شنود اما به وسیله گوش .
برای توجه به این مطلب چند مثال می زنیم:
مثال اول : شخصی که در کلاس درس نشسته است، و نَفْسِ او متوجه مسافرتی میشود که سال گذشته انجام داده، همة آن اتفاقات که در مسافرت برای او رخ داده است را در نفس خود حاضر مییابد، هر چند چشم و گوش ظاهریاش را به کلاس آورده، اما به محض اینکه به یاد ان مسافرت می افتد و خاطرهای ان را در نفس خود می اورد دیگر نه با چشم خود معلم را میبیند و نه با گوش خود صدای معلم را میشنود. تا اینکه مثلاً معلم لطیفهای میگوید و با خندهای که دانشآموزان کلاس میکنند یک مرتبه به خودش میآید و معلم را میبیند و صدایش را میشنود! و به همکلاسیهایش میگوید معلم چه گفت که شما خندیدید؟ این نشان میدهد چون «مَنِ» او در کلاس حاضر نبود، نه گوشش شنید که معلم چه گفت، و نه چشمش دید که معلم چه حرکاتی انجام داد، در حالی که هم گوش این شخص سالم بود و به طور طبیعی می توانست بشنود و هم چشمش سالم بود و به طور طبیعی می توانست ببیند .
پس در عین اینکه «مَنِ» انسان به وسیله گوش میشنود و به وسیله چشم میبیند اما اگر خودِ «من» یا نفس انسان در صحنه نباشد و متوجه صحنهی دیگر بشود، دیگر نه گوش صداهای اطراف خود را میشنود و نه چشم اشیاء اطراف را میبیند، هر چند هر دوی آنها سالم باشند و کار طبیعی خودشان را انجام دهند.
مثال دوم : اگر با ماده بیهوشکننده، «من» را از «تن» غافل کنند به طوریکه توجه مَن انسان از بدنش منصرف شود، و بعد «تن» را با کارد جراحی بشکافند، «تن» هیچ گونه دردی را احساس نمیکند، چون توجه ادراک کننده اصلی که همان من انسان است(که ادراکاتی مثل حسکردن و دیدن و شنیدن همه مربوط به اوست) از بدن منصرف شده است.به همین دلیل پزشکان می گویند پیرمردها و پیرزنها را بیهوش نکنند ، زیرا روح آنان می خواهد کم کم جدا شود ولی در بیهوشی چون به اجبار به وسیله ماده بیهوش کننده از بدن جدا شده ، و از بازگشت به بدن نامیدگشته و از دنیا می روند.
مثال سوم : شما بعضاً متوجه شدهاید همینکه به خواب میروید، خواب میبینید که مثلاً پایتان از پلهکان لغزید و یکمرتبه از خواب میپرید، میبینید در حال خوابدیدن بودید. این نوع خوابها غالباً در ثانیه های ابتدایی خواب اتفاق می افتد. این حادثه نشان میدهد همینکه بهظاهر بهخواب رفتید، نفس شما خود را در صحنة دیگر احساس کرد، پس بهواقع نخوابیده است، بلکه نظرش به جای دیگر منصرف شده است. اصلاً نفس انسان هیچ زمانی، نه میخوابد و نه چُرت میزند، بلکه همین که به ظاهر خوابید و یا شروع کرد به چرتزدن، از توجه به بدن منصرف میشود و به جایی دیگر و یا عالَمی دیگر توجه میکند.
مثال چهارم : گاهی اوقات شده است که در بازیهای هیجانی مثل فوتبال قسمتی از بدن انسان زخم می شود و انسان متوجه نمی شود و یا اینکه در جبهه های جنگ گاهی شخصی بدنش ترکش می خورد ولی متوجه نمی شود علت این امور این است که چون نفس انها به شدت از بدن خود غافل شده و متمرکز در بازی فوتبال یا مبارزه با دشمن شده لذا متوجه نمی شود که بدن او زخمی شده است یا ترکش خورده همه اینها نشان می دهد که احساس درد مربوط به نفس است نه مربوط به تن چرا که اگر مربوط به تن بود در همان ابتدای ایجاد زخم باید احساس درد می کرد
پرتوروح است، نطقوچشم وگوش پرتو آتــش بود در آب جـــوش
وقتی آب جوش را می خوریم ، می گوئیم چقدر داغ است ! این داغی آب جوش از کجاست ؟ اگر کسی بگوید از خودش است به او می خندند. برای کسی مخفی نیست که بلافاصله آن را به آتش نسبت می دهند. در انسان هم همین طور است، یعنی فکر کردن، دیدن، شنیدن مربوط به «من» یا « روح » است.
درهنگام گرسنگی و تشنگی، «تن» انسان نیاز به غذا و آب دارد و چون منِ انسان توجه به «تن» دارد، مَن انسان احساس گرسنگی و تشنگی میکند، در حالیکه اگر «من» انسان، در اثر حادثهای شدیداً بترسد و توجهش به جایی غیر از بدن معطوف شود دیگر تشنگی و گرسنگی از یادش میرود، چون نظرش به جای دیگری است غیر از بدن. همه اینها بدان معنی است که گرسنگیها و تشنگیها و دردها، همه در رابطه با «من» انسان معنی مییابند آن هم در صورتی که «من» به «تن» توجه داشته باشد ولی اگر توجه «من» به «تن» قطع شود، هر چقدر هم که به «تن» ضربه بزنند و یا به آن غذا ندهند نه احساس درد میکند و نه احساس گرسنگی.
مــا ندانستیــم، ما نـه این تنـــیم از ورای تــن صدایــی میزنیــم
ایخُنُک آن را که ذاتخودشناخت در ریاض سرمدی قصری بساخت
[1] ـ در روانشناسی روان را بیشتر محدود به عکسالعملهای تن میدانند و این غیر از خودشناسی است که در فلسفه و عرفان مطرح است.
[2] عزیزان توجه داشته باشند که در محاورات فارسی زبانان؛ «مَن» و «نفس» و «روح» به یک معنی به کار میرود و در این نوشتار نیز هر سه واژه به یک معنی به کار رفته ولی قرآن «نفس» را بهجای «مَنِ» انسان یا «جان» او بهکار میبرد.