برادرم، من در این گرمای تابستان چادر سر میکنم ، سخت است ولی تنها 3 ماه است ،چادر آزادی حرکت و دستانم را می گیرد ، سخت است ولی نه زیاد،
چادرسر کردن مسئولیت می آورد و انتظار ، ولی تمام اینها سخت تر از کار تو نیست، سخت تر از کار تو نیست که بایددر تمام طول سال سر به زیر راه بروی و ازمیان شیاطین متحرک کوچه ها و خیابان ها، از میان بانوانی که نتوانسته اند خودنماییشان را کنترل کنند ، سالم رد شوی ،
از تو سخت تر نیست که همیشه باید مراقب خودت باشی وقتی می خواهی بیرون بروی یا فیلمی ببینی یا به اینترنت وصل شوی ، زیرا شیاطین برایت کمین کرده اند . از تو سخت تر نیست که در این هجوم بی مهابای وسوسه های دلفریب و پلیدی های نا جوانمردانه باید پاک باقی بمانی.
و خداوند مرد را قوی آفرید زیرا وظیفه ات بسی سنگین تر است و اگر در این آزمون ها پیروز شدی ،مردی خدایی میشوی!
منبع:وبلاگ زینت زن=حفظ حجاب .......با تشکر از وبلاگ بر بال پرواز
این روزها قدم زدن در کوچه و خیابان را دوست ندارم........خدایا توچه میکنی با بنده هایت؟؟؟؟؟؟
من که تحمل ندارم بعضی چیزهارا ببینم خودم رو به بی خیالی میزنم ،اما توچی؟؟؟؟؟!!!!!!!
عکس اول را در آورد: این پسر اولم محسن است. عکس دوم را گذاشت روی عکس محسن: این پسر دومم محمد است، دوسال با محسن تفاوت سنی داشت. عکس سوم را آورد و گذاشت روی عکس محمد؛ رفت بگوید این پسر سومم.. سرش را بالا آورد، دید شانه های امام(ره) دارد می لرزد..امام(ره) گریه اش گرفته بود.. فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت: چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم.. همین..
اینــــــــــــجا
ایــــــــــران آخـــــــــرالــــــــــز مان است... اینجا بعضی از دانشگاههای ما تبدیل شده به مدل لباس... هنگام رفتن به دانشگاه باید دعای توسل خواند که هنگام برگشتن.. به خانه دینمان را از دست نداده باشیم..!! اللهم عجل لولیک الفرج
خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟ خانوم خوشگِله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟ چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟ اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد. روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت... شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!
چه غریبانه قدم میزدی ؛ میان رفیق هایی که رفتند... و حالا تو مانده ای
و نارفیق هایی که هریک سهمی در غربتت ، در سپید کردن موهایت
دارند... جانم به فدایت ...