مثل هر روز بود.داشتم به سمت محل برگزاری کلاسها می رفتم.ساعت از 8گذشته بود .دیر شده بود باید با تاکسی خودم را به محل کلاس می رساندم...
مثل همیشه نبود...تاکسی از انتهای خیابان امام رضا(ع)به سمت میدان بسیج در حرکت بود.در تب و تاب و استرس دیر رسیدن بودم که یک صحنه مرا به خود آورد...حرم.
لذت حرکت در مسیری که انتهایش خانه یار است.
چقدر سعادتمندم که توفیق اجباری سلام بر شما را دارم.
پی نوشت:ولی میدونم که خیلی بی معرفتم آقا.شاید علت در نیومدن اسمم تو اعتکاف هم این بی معرفتی من بوده.کلا این روزا حالم اصلا خوش نیست،خودت به دادم برس امام رئوف