بین توضیحات مسوولین شرکت مپنا آقا لبخند زدند و رو به جایی دورتر دست تکان دادند. آنها که اطراف ایشان بودند هم حواسشان جمع شد به دست تکان دادن و لبخند آقا. خودم را جابجا کردم ببینم موضوع چیست. دیدم کارگری که پشت دستگاه بزرگ تراش ایستاده، دست روی سینه گذاشته به احترام رهبرش. آقا بین توضیحات فنی و صنعتی حواسش پیش کارگر ساده شرکت رفت که دست تکان داد.
ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﭘﺮﺩﻩ ﯼ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺑﻮﺩ ...
ﺍﮐﺮﺍﻥ ﻓﯿﻠﻢ ،
ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺳﻘﻒ ﯾﮏ ﺍﺗﺎﻕ ﺷﺮﻭﻉ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﻮﺩ
2 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺳﻘﻒ ﺍﺗﺎﻕ !
ﺳﻪ، ﭼﻬﺎﺭ ﻭ ... ﻫﺸﺖ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﻭﻝ ﻓﯿﻠﻢﺳﻘﻒ ﺍﺗﺎﻕ !!
ﺻﺪﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ، ﺣﺘﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﺣﺎﺿﺮﺍﻥ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ...
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻣﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺒﺎﺯ ﻗﻄﻊ ﻧﺨﺎﻉ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﺭﺳﯿﺪ ..
ﺯﯾﺮﻧﻮﯾﺲ،،، ﺍﯾﻦﺗﻨﻬﺎ 8 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﯾﻦ ﺟﺎﻧﺒﺎﺯ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺷﻤﺎ ﻃﺎﻗﺖﻧﺪﺍﺷﺘﯿﺪ
...
سه نقطه را گذاشته اند برای همین وقت ها!
وقت های که پر از حرفی ولی حرفی برای گفتن نداری!
...
این پست را نخوانده در نظر بگیر!
حرفی برای گفتن نــیست!
یا سه نقطه یا سکوت!
قصه عوض شد.
امضا
دانه های برنج را دانه دانه از روی پارچه ی سفید جمع می کند،
دانه های جمع شده را که می ریزد کنار غذای هنوز خورده نشده
تازه می فهمیم کشیده شدن امتداد آن پارچه سفید،
از روی میز تا روی پاهایش، برای تمیز ماندن عبایش نیست؛
برای تمیز ماندن برنج هاست،که از قاشق که می افتند، از خوردن نیفتند.
با یک دست و آن هم با دست چپ، غذا خوردن سخت است؛
گاهی برنج ها می ریزد دیگر...