۲۸
خرداد
محمد به هر گوشه آسمان که نگریست او را دید.
پس، صدایی به لطافت باران و خوشنوایی آوای جویباران از او برخاست:
ـ ای محم........د!
محمد با لرزه ای آشکار در صدا، پاسخ گفت: بــ........بله؟
ـ بخـ.........وان!
ـ من......؟! چــ......چه بخوانم!؟
ـ نام خدایت را!
ـ چـ.... چگونه بخوانم؟
ـ بخوان به نام پروردگارت که بیافرید.
محمد، هم نوا با آن موجود آسمانی، خواندن آغازید:
ـ .... آدمی را از لخته ای خون آفرید.
بخوان؛ و پروردگار تو، ارجمندترین است
همو که به وسیله قلم آموزش داد
و آدمی را، آنچه که نمی دانست، آموخت...
خواندن پایان یافته بود. صدای آسمانی، فروخفت. آنگاه، دیگربار، گوینده آن به هیأت نخستین درآمد؛ و آن توده نور آسمانی، به یکباره کمرنگ، و سپس ناپدید گشت.
عید مبعث مبارک